مهتابِ سوزندوزی پشت غبار بیمهری
قصه زندگي زنان روستا از همينجا آغاز ميشود؛ از نخهاي رنگارنگ روي پارچه، از سوزنهاي باريک و آينههاي ظريف در ميان لباس. قصه زندگي آنها به نخ و سوزن گره خورده است.
به گزارش سایت هنرمندان بلوچستان به نقل از سلامت نیوز، وقایع اتفاقیه نوشت: هزار خوشي و ناخوشي که در قاسمآباد ميگذرد و مردمش سر گلايه را براي هيچکس باز نميکنند. زندگي زنان بلوچ، مادرانشان و شايد دختران آينده همين است، همين روز و شب سوزندوزي زير آفتاب تفته بلوچستان در روز و نور کمرمق چراغ در شب. مردان روستا به اميد تأمين حداقلها، روستا را ترک کردهاند و راهي غربت شدهاند. غربتشان از بندرعباس و عسلويه شروع ميشود و تا امارات متحدهعربي و قطر هم کش ميآيد. هر کس به نسبت انگيزهاش، يکي از اينها را انتخاب ميکند اما سرانجام همه يکي است، دوري از خانه و زندگي در پانسيونهاي کارگري. همسر و فرزندانشان اما در قاسمآباد ماندهاند و براي همين است که حيات هنوز در اينجا ادامه دارد. تا چند سال پيش مردان کشاورزي کردهاند
اما حالا آبي براي کشاورزي نيست. راه بعدي سوختبري است. «سوختبري کنند، مردم ميگويند قاچاق است و گناه، نان حرام، براي همين دلشان به اين کار راضي نيست.» زنان اما از همان اوایل خروسخوان مينشينند پاي بساط سوزندوزي. از صبح تا زماني که ديگر سوي چشمانشان توان حرکت روي نقشهاي پارچه را نداشته باشد. از کارشان لذت ميبرند اگر دلالها بگذارند، اگر پاي سوزندوزيهاي تقلبي از بلوچستان بريده شود و دختران «مهتاب» اصالت بلوچدوزي را براي هميشه حفظ کنند. اگر يک ارگان رسمي پيدا شود که پشت صدها زن سوزندوز بلوچ بايستد. آنوقت زندگي برايشان زيباتر از گذشته خواهد شد؛ «خرج زندگيشان را ميدهند، بچهها را ميفرستند مدرسه و دانشگاه، جهيزيه ميخرند و ازدواج ميکنند.» قصه زندگی زنان روستا از همین جا آغاز می شود.
دختران مهتاب، دختران اميد
15 کيلومتر از شهر بمپور به سمت غرب، روستايي مملو از نخلهاي خرما و ريگهاي داغ، روز با گرههاي سوزن بيدار ميشود و شب با نقشهاي رنگارنگ روي پارچه به خواب ميرود. از چهار سال پيش که مهتاب قاسمآباد و زنانش را تنها گذاشته، همه آنها را با نام دختران مهتاب ميشناسند. آوازه مهتاب، يکي از بزرگترين زنان سوزندوز بلوچ به بيرون از مرزهاي کشور هم رسيده است و حالا زينب، برادرزاده مهتاب و زنان ديگر روستاي قاسمآباد راه او را ادامه ميدهند. کار همه زنان روستا سوزندوزي است. مردان يا بيکارند و درگير اعتياد يا براي تأمين مخارج زندگي به شهر مهاجرت کردهاند. زينب نوروزي پس از مرگ عمهاش، مهتاب يک کارگاه سوزندوزي در روستا به راه انداخته و بيشتر از صد زن را در کنار هم جمع کرده است. خودش ميگويد هر کاري ميکند، براي منافع همين زنان است و البته يکي از اهداف مشترک همه آنها حفظ سوزندوزي اصيل بلوچستان و يادگاري که مهتاب و گذشتگان برايشان بهجا گذاشتهاند. زينب نوروزي از شرايط زنان روستا و سوزندوزي در اين منطقه به «وقايعاتفاقيه» ميگويد: زنان روستا اغلب سوزندوزي را از مادرانشان ميآموزند.
اين تنها منابع درآمد اهالي روستاست. ميشود با قاطعيت گفت که اقتصاد روستا روي دست زنان ميچرخد، آنهم به وسيله سوزندوزي. مثل زنان کلپورگان که روستایشان به وسيله سفالگري آنها اداره ميشود. همه زنان بايد شغلي داشته باشند، شغل و منبع درآمد ميان همه مشترک است. دختران وقتي به سني برسند که بتوانند سوزن به دست بگيرند، راهي بازار کار ميشوند. مثل مادرانشان، مادربزرگهايشان و هر زني که تاکنون در بلوچستان زاده شده است. اينطور نيست که سوزندوزي را به بچههاي خودشان توصيه کنند اما ميدانند که آخر و عاقبت، اين کار و شغل دخترانشان خواهد شد.» سوزندوزي اما آنقدرها هم برايشان سودي ندارد؛ بهويژه از چند وقت پيش که سوزندوزيهاي افغان وارد بازار شدهاند، کار سوزندوزهاي بلوچ کساد شده است. آنها سوزندوزي غيراصيل و بيکيفيتي را وارد بازار ميکند که دير يا زود به سوزندوزيهاي اصيل ضربه ميزند.
همين حالا هم اثرش را روي کار زنان بلوچ گذاشته و کسي حاضر نميشد با وجود سوزندوزيهاي افغان، کار اصيل و گرانقيمت را بخرد. همين موضوع از چند سال پيش معيشت زنان قاسمآباد و ديگر سوزندوزهاي اصيل را تحتتأثير قرار داده است. زينب ميگويد اما زنان روستا با همين کار کنار هم خوشند. با تواناييای که دارند تا حالا چند نفر از بچههاي روستا را به دانشگاه فرستادهاند. خيلي از سوزندوزها خودشان محصلند و براي شهريه دانشگاهشان سوزندوزي ميکنند. عصرهاي تابستان و بهار توي روستا جمع ميشوند و به صورت دستهجمعي سوزندوزي ميکنند. کارگاه مکان مشخصي ندارد اما همه تحت حمايت و مديريت زينب کار ميکنند. بيشتر زنان در خانههايشان سوزندوزي ميکنند اما گاهي هم دور هم جمع ميشوند و کنار هم کار ميکنند. هيچکدام شايد ندانند که در جهان روزي به نام زنانِ روستايي وجود دارد. روزي که همه جهان بهخاطر رنجهايي که آنها ميکشند و به بقاي جهان کمک ميکنند، ستايشگر آنان است.
افغاندوزي، بلاي جان سوزندوزي اصيل
آنها که سوزندوزي را با روش و تکنيکهاي سنتي ادامه دادهاند، اغلب شاگردان زينب يا مهتاب هستند. چند سال پيش شکلي از سوزندوزي که پيش از آن هم در ميان زنان بلوچ مرسوم نبود، وارد بازار شد. سوزندوزي که برخلاف بلوچدوزيها با رودوزي آغاز ميشود و کيفيت بسيار پاييني نسبت به دوختها اصيل بلوچ دارد. اين سوزندوزها طرحهاي غيراصولي را هم براي دوخت انتخاب ميکنند. طرحهايي که هيچ ربطي به سوزندوزي بلوچي ندارد. این سبک از سوزن دوزی البته در کشورهایی مانند افغانستان و در میان سوزندوزهای آنجا رواج دارد. اما مساله بر سر تفاوت آن با سوزندوزی بلوچی در ایران است.
زينب ميگويد: «از چند سال پيش برخي از صنعتگران با تغيير روش سوزندوزي از زيردوزي به رودوزي که بسيار سادهتر است و کيفيت پاييني هم دارد، بازار را خراب کردند. پايين بودن قيمت اين نوع دوخت باعث برهم خوردن بازار شد. کاري که انجامش زمان زيادي نميگرفت و در عوض سود زيادي به همراه داشت؛ هم صنعتگران را مجذوب خود کرد و هم خريداراني که تفاوت اين دو را نميدانستند. عدهاي که ميخواستند با کار کمتر پول بيشتري به دست بياورند، اين شکل از سوزندوزي را روانه بازار کردند و ميراث فرهنگي هم با آنها همصدا شد و با اين افراد همکاري کرد. ديگر هيچکس براي کار سخت و اصيل ما ارزش قائل نيست. درآمد ما آن زماني که خبري از سوزندوزيهاي افغان در بازار نبود، بهتر بود. چرخه زندگي سوزندوزهاي اين روستا هم آن زمان بهتر ميچرخيد اما همين که اين شکل از سوزندوزي وارد بازار شد، همه چيز را خراب کرد. حالا بازار پر از سوزندوزيهاي افغان است کل بازار دست دلالها و افغانهاست با تمام سختي اما در طول اين سالها، کيفيت سوزندوزي ما تغييري نکرده اما چه فايده دارد وقتي ميراث فرهنگي هيچ ارزشي براي اين کار قائل نباشد. من و صنعتگرانم کار سخت و اصيل ميکنيم و همه ما اين را از مهتاب به يادگار داريم. دوختن يک تکه پارچه با روش درست و اصيل چند ماه طول ميکشد اما لباسهاي افغاندوز در مدت چند روز آماده و راهي بازار ميشود.» او توضيح ميدهد که با وجود کيفيت پايين اين لباسها طرفداران آنها زياد شدهاند.
شايد اولين دليل قيمت پايين و استفاده از رنگهاي جذاب در اين نوع دوختها باشد. «براي رنگش هيجان دارند. رنگهاي زيبايي در اين لباسها به کار ميرود، براي اينکه خريدار اصول و کيفيت دوخت را فراموش کند و جذب زيباييهاي ظاهري شود. بعضيها اصلا تشخيص نميدهند. خيلي از مسئولان ميراث فرهنگي هم حتي متوجه موضوع نميشوند. براي همين است که وقتي به دوختهاي افغان اعتراض ميکنيم، آنها هيچ واکنشي نشان نميدهند و از اين دوختها حمايت هم ميکنند؛ البته نميشود گفت فقط مسئله اطلاع نداشتن است. حتما عدهاي از رواج اين شکل از سوزندوزي سود ميبرند. سوزندوزيهاي افغان کمر اقتصاد منطقه را خم کرده است. شرايط اقتصادی مردم خوب نيست و ترجيح ميدهند جنس ارزان بخرند. زينب و شاگردانش اما کار اصيل خودشان را ادامه ميدهند. «همه حتي شاگردانم ميگويند سختگيريهايم به مهتاب رفته. دختران ديگر مهتاب هم همانطورند، اگر نصف پارچه سوزيدوزي را بدوزيم و وسط کار اشتباهي کرده باشيم، آنقدر عذاب وجدان ميگيريم که تمام کار را باز ميکنيم و از اول شروع ميکنيم. مهتاب اين را براي ما به ميراث گذاشته اما کساني ميخواهند آن را از ما بگيرند.»
ميراث فرهنگي حامي اصلي تقلبيها
صحبت از ميراث فرهنگي که ميشود، چند ثانيهاي مکث ميکند، انگار نميداند بايد از کجا شروع کند؛ از راه ندادن او به نمايشگاههاي صنايع دستي، از بيمهري به صنعتگرانش يا از تلاش براي حذف نام مهتاب. «سنگاندازيها و رفتاري که ميراث فرهنگي بهعنوان حامي ظاهري ما ميکند، هيچ ارگان ديگري نکرده است. ما ميخواهيم از حق صنعتگرانمان دفاع کنيم، ميراث فرهنگي اما نميدانم چرا اين را تحمل نميکند. ما ميخواهيم سوزندوزها بيمه و حداقل حقوق خود را داشته باشند. در صدور کارتهاي ما تأخير ايجاد ميشود. هر صنعتگري بايد اين کارت را داشته باشد تا بتواند از مزاياي حداقلي صنعتگري برخورددار شود اما اين کارتها در اختيار افرادي قرار ميگيرد که اصلا صنعتگر نيستند و تنها بهواسطه رابطهاي که با برخي مديران دارند، از مزياي صنعتگري استفاده ميکنند.» آنچه زينب ميگويد، نشان ميدهد که سازمان ميراث فرهنگي که انتظار ميرود حامي زنان سوزندوز باشد، در برابر اين گروه از سوزندوزها قرار گرفته است. نکته جالب اما اين است که ميراث فرهنگي هيچ تلاشي نميکند تا از تمامي سوزندوزها حمايت کند و آنها که کار بيکيفت روانه ابزار ميکنند را با اصول اصلي سوزندوزي آشنا کند. زينب اما ميگويد مشکلي با اين افراد ندارد و حاضر است براي يادگيري آنها در فرم اصيل سوزندوزي تلاش کند: «آنها هم مثل ما از اين راه نان ميخورند. نميخواهم نان سفرهشان قطع شود.
بيايند ياد بگيرند و کار کنند و ادامه راه باشند، بهتر است تا اينکه هم به ما و هم به اين حرفه و صنعت ضربه بزنند. ما موافق آنها هستيم اما به شرطي که راه و روش صحيح را ياد بگيرند.» ميراث فرهنگي نميخواهد سوزندوزي اصيل را با نام مهتاب و بعد از او با نام زينب بشناسد. اين چالشها با مهتاب هم بوده اما زينب ميگويد مهتاب اهل تسامح و مدارا بود و سکوت ميکرد. «با مهتاب هم اين طور رفتار شد، با شهناز ايرندگي هم همينطور رفتار کردند. شهناز يک روز هم طعم آسايش را نچشيد. شهناز هنوز زنده است اما الزايمر گرفته و ديگر سوزندوزي نميکند، همين اواخر با هزار جور زحمت توانستيم بيمهاش را درست کنيم. سر همين موضوع هم درگيري ديگري با ميراث داشتيم و اختلافشان با من بيشتر شد. نگذاشتند نمايشگاه برويم و کارها ماند روي دستمان. مهتاب و امثال آنها بيسواد بودند و اصلا ميراث فرهنگي قراردادها را به اين افراد نشان نميداد؛ براي همين آخرش هيچ چيز نصيبشان نشد و دستشان را نگرفت.» به نظر ميرسد سود دلالان در اين است که سوزندوزي غيراصلي در بازار رواج خودش را داشته باشد. براي دلالان سوزندوزي مهم نيست؛ چند نفر در روستاهاي بلوچستان از اين راه خرج زندگيشان را ميدهند. آنطور که زينب ميگويد، ميراث فرهنگي يکي از ارگانهاي حامي زنان سوزندوز نیست و تأکید می کند اقدامات ارگانهای دیگر هم مثل پارک علم و فناوری استان در زمینه تجاریسازی کمکی به اقتصاد زنان سوزندوز نمیکند و در آینده ضربه بیشتری به هنر و اقتصاد سوزندوزی بلوچ خواهد زد. زینب میگوید حکایت بلوچدوزی و فعالیتهای پارک علم و فناوری استان را در آینده نزدیک به طور مستدل و مستند نقد خواهد کرد.
داستان يک هديه
فروردين امسال تصوري از اکبر ترکان، مشاور رئيسجمهوري و دبير شورايعالي مناطق آزاد و ويژه اقتصادي منتشر ميشود که در کنار رئيسجمهوري ايستاده است. ترکان با افتخار تکه پارچهاي که به سوزندوزي مزين شده را بهعنوان هديهاي از صنايع دستي مناطق آزاد کشور به رئيسجمهوري تقديم ميکند. حسن روحاني با لبخند پارچه را تحويل ميگيرد اما تنها چشمهاي ريزبين زينب و ديگر سوزندوزهاي بلوچ در همان نگاه اول متوجه ميشوند که هديه به رئيسجمهوري اصالت طرح و نقش بلوچ دوزی ها را ندارد. زینب درباره این هدیه فاخر میگوید: برای تشخیص اصالت دوخت که حتما باید پشت پارچه را دید و درباره اصالت طرح و نقش هم بهترین کارشناس می تواند یک سوزندوز قدیمی و خبره درباره نام و طرح نقوش نظر خواست زینب می گوید کاش مدیران استانی در انتخاب هدایای بومی و فرهنگی دقت لازم را داشته باشند چرا که هدایای بدون اصالت بومی سوزندوزی بلوچستان را نابود می کند و به سوزندوزیهای دلال دوز اعتبار می دهد. زينب ميگويد تعجب ميکند از اينکه کار افغاندوز را با آن طرح و کيفيت به نام سوزندوزي بلوچ به رئيسجمهوري ميدهند. گلايه او از اين است که براي هيچکس اهميتي ندارد اگر ميراث چندهزار ساله زنان بلوچ براي همشه نابود شود. ميراثي که او و اجدادش با تمام توان براي زنده نگهداشتنش مبارزه کردهاند.
«من ميگويم احتمالا ميراث فرهنگي تفاوت سوزندوزي اصيل با غيراصيل را نميداند. شايد به نظر عجيب باشد اما اگر ميدانند پس چرا از ما حمايت نميکنند. مگر وظيفه ميراث فرهنگي اين نيست که هنر اصيل را زنده نگه دارد؟ اگر ميدانند کدام کار اصيل است و کدام نه، چرا سوزندوزهاي اصيل بيمه نميشوند. چرا افراد ديگري جاي ما به نمايشگاه ميروند و اجناسشان بهعنوان برند مطرح ميشود. اگر اين نباشد، بايد گزينه ديگري را مطرح کنم که خيلي هم خوشايند نيست. غيراز اين است که منفعت ميراث فرهنگي در حمايت از سوزندوزهاي افغان است. غيراز اين است که افرادي از نابودشدن سوزندوزي بلوچي سود ميبرند؟ اگر بر فرض هم اين تفاوت را درک کنند، عمدا اين کار کرده و سعي ميکنند بازار را به سوزندوزهاي غيراصيل بسپرند. هزار و يک سؤال بيجواب در ذهن زينب باقي مانده است. سؤالهايي که او تاکنون براي آن جوابي پيدا نکرده اما تنها چيزي که ميداند، اين است که هرگاه خواسته از سوزندوزي بلوچي دفاع کند، ميراث فرهنگی دربرابر او قرار گرفته است.» قاسمآباد، مهد سوزندوزي اصيل و پرورش آن است. پس چرا وقتي معاون و رؤساي کشوري ميآيند، آنها را نميآورند تا اينجا را ببينند، تا ببينند مردم مهد سوزندوزي چطور و در چه شرايطي زندگي ميکنند؟ چرا نميخواهند آنها اوضاع زندگي يک سوزندوز اصيل را ببينند؟ چرا ميروند در فروشگاههاي شيک و اجناس بيکيفيت را بهعنوان سوغاتي بلوچستان به آنها هديه ميدهند.
قاسمآباد پس از به حاشيه رفتن هنرش
روستاي قاسمآباد ديگر خشکخشک شده، اثري از آب و آباداني در روستا نيست. وقتي آب نباشد کشاورزي و دامپروري هم از بين ميرود. حالا فقط همين سوزندوزي براي مردم روستا مانده تا از طريق آن گذران زندگي کنند اما همين را هم دارند نابود ميکنند. دو ماه پيش تازه آب شيرين به روستا لولهکشي شده و پيشازاين آب شرب هم جيرهبندي بود. هيچکس به اين روستا نميآيد تا ببيند يکي از پرطرفدارترين هنرهاي دستي جهان از کجا اشاعه پيدا ميکند. سختترين روزها براي زينب، روزهايي بوده که ميديده زنان روستا باوجود کارکردن مداوم، لنگ چند هزار تومان پول ماندهاند. ميگويد نميتواند ببيند که اين همه هنر، زيبايي و استعداد هرز ميرود و سودش نصيب کساني ميشود که حتي در يکدهم از اين سختي هم شريک زنان روستا نيستند. زينب ميگويد: خيلي از سوزندوزهاي من آب مرواريد گرفتهاند اما نميتوانند عينک بخرند يا چشمهايشان را عمل کنند. بيمه اما بهجاي اين افراد به کساني تعلق ميگيرد که اصلا نخ و سوزن را نميشناسند. بيشتر سوزندوزهاي من بيمه نيستند. با وجود سالها کار ميراث فرهنگي، يک روز بيمه هم براي آنها در نظر نمیگیرند و دليلش را نميدانم. بايد برويم از خود اين مسئولان بپرسيم. همه اينها براي اين است که در ايرانشهر قانون وجود ندارد. اکثر سوزندوزها از صبح که بيدار ميشوند سوزندوزي ميکنند تا موقع ناهار. بعد از آن تا شب و موقع خواب ادامه ميدهند.
شب و روزشان شده سوزندوزي، چون چرخ زندگيشان غيراز اين نميچرخد. همه سوزندوزهاي زينب بعد از پايان کار و فروش لباسها پول ميگيرند اما اگر کسي مشکل اقتصادي داشته باشد، بچههايش در حال تحصيل باشند يا شهريه دانشگاه داشته باشد، زينب و بقيه تلاش ميکنند تا ابتداي کار به او پيشپرداخت داده شود. «بستگي به کار دارد اما اين اتفاق کم پيش ميآيد که بتوانيم پول صنعتگران را پيش از آمادهشدن لباسها يا حتي فروششان بدهيم.» زينب درباره درآمد زنان سوزندوز هم ميگويد: «اگر يک دست لباس بلوچي را يک ميليون و پانصد هزار تومان در نظر بگيريم، يک ميليون و 200 هزار تومان به هر سوزندوز ميرسد. يک دست لباس سه تا چهار ماه طول ميکشد؛ يعني هر سوزندوز در ماه در نهايت 300 يا 400 هزار تومان در آمد دارد. تازه بايد خيلي خوششانس باشيم که کسي به دوخت لباس اصيل اهميت بدهد و از ما خريد کند، در غيراين صورت همان دوختها هم روي دستمان ميماند.» زینب می گوید اما همچنان امیدوار برای حفظ و احیا بلوچدوزی تلاش میکند : زمستان گذشته مطالعات بین المللی بازاریابی بلوچ دوزی دختران مهتاب در امارات متحده عربی انجام شده است و در حال حاضر هم در مرحله برندسازی هستیم و برای جذب سرمایهگذار هم اقداماتی کرده ایم. گذر زمان نشان خواهد داد که آیا پروژه دختران مهتاب در حفظ و احیای بلوچدوزی موفقتر است یا برنامههای فرمایشی و آماری متولیان صنایع دستی در استان.