سوزن سوزن زندگی میسازند
به گزارش هنرمندان بلوچستان و به نقل از سلامت نیوز
:زنان بلوچ در میان کویر وخشکی و در کنار کپرهایی با رنگهای سرد، دنیا را رنگارنگ میبینند.دنیایی پر از رنگ و طرح که از گذشتهای دور در میان زنان بلوچ بوده و نسل به نسل به آنها به ارث رسیده است. اینجا در همسایگی تفتان، دختران در کنار مادران، زیباییهای زندگی را پیش از هر چیز دیگر فرا میگیرند.
به گزارش سلامت نیوز، جام جم نوشت: آنها آرزوها و حرف دلشان را با نخو سوزن به معرض نمایش میگذارند و چه ناگفتهها که در میان نقوش و سوزندوزیهایشان میتوان به وضوح دید.
دستهایشان از خط و خشهای به جامانده از سوزن حرف میزند، دستهایی که با خلق آثار هنری زیبا برای حفظ فرهنگ، هویت و شناسنامه بلوچ میجنگد. سوزندوزی از جمله هنرهای مردم بلوچ است. هنری با قدمتی طولانی که نمونههایی از آن به زمان صفویان و تیموریان برمیگردد. سوزندوزی که به آن بلوچیدوزی هم میگویند، زاییده ذهن و افکار مردم بلوچ است و هر کدام از طرحهای پیاده شده در دورهای مختلف از رویدادها و اتفاقات زمانه خود حرف میزند. گاهی طرح از شادی و جشن حرف میزند و گاهی از جنگ و ستیز بین ملتها. این طرحهای آمیخته از هنر و تاریخ، حرف دل زنانی است که شاید هیچگاه شنوندهای نداشتهاند .
خانه سوزندوزها
روستای پزم تیاب در 40 کیلومتری بندر کنارک واقع شده است. روستایی با جمعیت حدود 3000 نفر. بیشتر مردان این منطقه از شغلهایی با درآمد زیر یک میلیون تومان روزگار میگذرانند و همین امر باعث گسترش کار و تلاش در میان زنان شده است.
عایشه 40 ساله که لباس محلی و چادر رنگی به تن کرده از ما استقبال میکند. خانهای گلی که در یک حیاط بزرگ واقع شده است و در هر گوشه از این حیاط بزرگ دو تا سه اتاق خودنمایی میکند.
کنار دو نخل هم محل همنشینیهای عصرانه زنان این خانه بزرگ روستایی است.
او میگوید: «با خانواده همسرم در این خانه زندگی میکنم. شوهرم و برادرانش همگی صیاد هستند. کار زنان این خانه هم سوزندوزی و آینه کاری است. من سوزندوزی را از مادرم یاد گرفتم.»
در کنار عایشه، دو دختر 15 و 20ساله نشستهاند و مشغول آینهکاری هستند. مهسا دختر بزرگ عایشه است که قرار است تا مدتی دیگر ازدواج کند. او مشغول درست کردن و تزئین آینه برای عروسیاش است.
مهسا میگوید: «کار آینهکاری را بیشتر از سوزندوزی دوست دارم و انجام میدهم و معمولا آینههای با ابعاد بزرگ را که برای جهیزیه و سفره عقد مورد استفاده قرار میگیرد، تزئین میکنم.»
در میان کپرها و خانههای روستایی دستهای هنرمندانه زنان کمک میکند تا مشقت و خرج زندگی روی دوش مردان کم شود. زبیرآباد یکی از اعضای شورای روستای پزم تیاب به ما میگوید: در منطقه محروم بلوچستان شغل بسیار کم است. اینجا کارگاه و کارخانه آنچنانی وجود ندارد و اکثر شغلها مربوط میشود به بحث محیطی و جغرافیای منطقه که درآمد زیادی هم ندارد. شغلهایی مانند صیادی، قایقرانی یا شغلهای مربوط به کالا در روستاهای خط مرزی.
خانوادهای مثل کوه
«در آمد حاصل از این کار خوب است و این آینهها را در کشورهای حوزه خلیج فارس با قیمتهای خوبی میخرند، اما درآمد اصلی به خریداران و واسطهها میرسد. زنان بلوچ فقط زحمت زیادی میکشند و پول آنچنانی نصیبشان نمیشود.» اینها را میلاد ریکانی، پسر 20 ساله خانواده که تنها دانشجوی روستاست، میگوید.
آنطور که او توضیح میدهد، همه اعضای خانواده کنار هم برای زندگی تلاش میکنند و سعی دارند در جهت رشد و پیشبرد زندگی کمک حال هم باشند.
میلاد ادامه میدهد: همه این دورهمبودن و با هم کار کردن را مدیون لطف پدربزرگم هستیم. زنان خانواده ما غیر از سوزندوزی و آینه کاری، صنایعدستی دیگری نیز درست میکنند، مانند تسبیح که با استفاده از دانههای خرما، صدفهای دریایی و گاهی سنگهای تزئینی ساخته میشود. البته محصولات خانوادگی اعضای این خانواده شامل زیورآلاتی مثل دستنبد، گردنبند، پابند وکمربند نیز میشود.
علاوه بر این، برخی دیگر از اعضای خانواده حصیربافی هم انجام میدهند.
خانواده ریکانی زندگی بهتر ودرآمد بیشتری نسبت به بقیه مردم روستا دارندو این حاصل کاری است که به صورت خانوادگی انجام میدهند. میلاد نیز علاوه بر تحصیل در چابهار در شهرهای مختلف، کار بازاریابی اجناس تولید شده از سوی خانوادهاش را انجام میدهد و گاهی هم در بازار خود به صورت مستقیم آنها را به فروش میرساند. به گفته خودش خرج دانشگاهش را از این راه در میآورد.
گرههای رضایت
در روستای پزم تیابدر هر خانواده داستانهای متفاوتی از زندگی جریان دارد و به هر خانه که سر بزنید، ورقی دیگر از کتاب زندگی باز میشود. اما حکایت زندگی آمنه برای تمام مردم این دیار درس زندگی است. حکایتی پر از سختی که با صبرو تلاش امروز به روزهای خوش خود رسیده است.
13 سال داشت که به عقد پسرعموی پدرش که ده سال از او بزرگتر بود در میآید. همسرش صیاد بود و با اینکه دلش راضی به این ازدواج نبوده، اما از او به نیکی یاد میکند.
پا به خانه آمنه که بگذارید با زنی میانسال روبهرو میشوید، او صورت و دستانی پر از چین و چروک دارد و موهای حنا گرفتهاش از کنار گوشهایش بیرون زده است.
آمنه لباس محلی به تن دارد؛ تن پوشی که پر است از نقش و نگار. علاوه بر این، او کلیدی را که به تسبیحی بزرگ وصل شده به گردنش انداخته است.
دیوار اتاق او پر است از عکسهای نوههایش و با نشان دادن هر کدام از عکسها کلی قربان صدقه آنها میرود. آنطور که متینه، دختر آمنه خانم میگوید، رادیو و سماور رفاقت دیرینهای با مادرش دارد و هر وقت وارد این اتاق بشوید، بساط این دو به راه است.
آمنه خانم با صدای آرام و شمرده شمرده میافزاید: «زندگی غیر از این چند سال که بچههایم سر و سامان گرفتهاند روی خوشش را به ما نشان نداد. با همسرم (عبدالفایق) ده سال زندگی کردم، انسان زحمتکش و سختکوشی بود. صیاد بود و عاشق دریا و تمام عمر خود را صرف کار روی کشتی و صیادی کرد.»
آنطور که آمنه توضیح میدهد، شوهرش در دوران حیاتش سعی کرد که فوت و فن کارهایی را که در دریا یاد گرفته است به او بیاموزد.
او ادامه میدهد: «شغل صیادی در توانم نبود به همین دلیل سعی کردم کارهایی دیگری از همسرم یاد بگیرم.
تور بافی را از بافتن تورهای کوچک و تعمیر و بازسازی تورهای بزرگ، با راهنمایی عمویم یاد گرفتم. در ابتدای کار توربافی درآمدی نداشتم و بیشتر تورهایی را که شوهرم برای ماهیگیری استفاده میکرد، تعمیر و بازسازی میکردم.»
آمنه خانم کمکم از طریق شوهرش توانست تورهای سایر صیادهای روستایشان را هم رفو کند.
او ادامه میدهد: «عمویم پیر شده بود و همیشه میگفت مدتهاست که میخواهد کار تور بافی را کنار بگذارد، اما دوست دارد قبل از اینکه بخواهد از این کار دست بکشد، شخصی را در زمینه تور بافی در روستا تربیت کند تابه این شکل این شغل از روستا خارج نشود و هم صیادها برای تعمیر و ساختن تور به مشکل بر نخورند. به همین دلیل خیلی به من سخت میگرفت.»
عموی آمنه به علت بیماری از کار دست میکشد و به این ترتیب کار او به صورت جدی شروع میشود. طولی نمیکشد که دقت، سلیقه و هنر او در تورهایی که میبافد نمایان میشود و کارش به قول معروف روی غلتک میافتد. آمنه در طول ده سال زندگی مشترک با همسرش صاحب پنج فرزند دختر میشود که همگی آنها هنر توربافی را یاد گرفته و الان در کنار او کار میکنند. آمنه بعد از فوت شوهرش برای سیر کردن شکم پنج دخترش که بزرگترین آنها حدود ده سال دارد بیشتر از قبل کار میکند و حتی بعد از مدتی، کار ماهیفروشی را هم تجربه میکند.
حتی شرایط او را به صیادی هم مجبور میکند،کاری که به قول خودش در توانش نبود. اما او امروز بعد از سالها که از اولین روزی که شروع به بافتن تور کرد، میگوید: «من با دقت و رضایت تمام گرههای تور را میزدم و همان گرههای رضایت، تمام گرههای زندگی سخت من و فرزندانم را بعد از فوت فایق باز کرد. امروز فرزندانم سر خانه و زندگیشان هستند و این برای من جای افتخار است که با تور بافی آنها را به اینجا رساندهام.»